ان روز داشت کم کم غروب می شد نزدیک عصر این قدر نیرو با هلی کوپتر خالی کرد و آنقدر
تپه را با خمپاره زد که از دود دیگر تپه دیده نمی شد .
داشتم می رفتم پهلوی خرازی که بگویم برای شب اب برسانند که وسط راه ضد حمله شروع شد .
بچه ها که پشت بی سیم بودند گفتند که آخرین حرف برهانی (شهید حسین برهانی جانشین گردان)که من هم رفتم خدا حافظ این آخرین حرفش جگر من را آتش زد خیلی دلم می خواست که اون لحظه اونجا بودم پهلویش خدا رحمتش کند تا اخرین لحظه مقاومت کرد و مظلومانه شهید شد .
[ چهارشنبه 94/10/9 ] [ 10:34 عصر ] [ محمد احمدیان ]